بر اساس کتاب‌های درسی اقتصاد مرسوم، یکی از اصلی‌ترین کارکردهای پول، اندازه‌گیری ارزش کالاها و خدمات مبادله‌شده در بازار است. بیانیه‌ای نمونه از این دیدگاه توسط فردریک میشکین (Frederic Mishkin) در کتاب درسی خود درباره پول و بانکداری ارائه شده است. او ادعا می‌کند: “پول … برای اندازه‌گیری ارزش در اقتصاد استفاده می‌شود.” ما ارزش کالاها و خدمات را با واحد پول اندازه‌گیری می‌کنیم، همان‌طور که وزن را با واحد کیلوگرم و فاصله را با واحد کیلومتر اندازه‌گیری می‌کنیم.”

وقتی پول به عنوان معیاری برای اندازه‌گیری ارزش در نظر گرفته می‌شود، نتیجه سیاستی آن است که یکی از اهداف اصلی بانک مرکزی باید حفظ سطح قیمت پایدار باشد. این امر به زعم آنها، اختلالات تورمی را از اقتصاد حذف می‌کند و اطمینان می‌دهد که هر تغییری در قیمت‌های پولی که رخ می‌دهد، تمایل دارد تا در ارزش‌های نسبی کالاها و خدمات برای مصرف‌کنندگان تغییر ایجاد کند. بنابراین، برای اقتصاددانان مرسوم، ثابت نگه داشتن یک شاخص قیمت بر اساس سبدی از کالاهای مصرفی که به طور خودسرانه انتخاب و وزن‌دهی شده‌اند، مثلاً شاخص قیمت مصرف‌کننده (CPI)، شاخص قیمت مصرف‌کننده (CPI) کالاهای غیر خوراکی، هزینه مصرف شخصی (CPE) و غیره، یک پیش‌نیاز برای تبدیل پول به یک معیار نسبتاً ثابت برای اندازه‌گیری ارزش است.

این ایده — که یک سری از اعمال شامل تبادل بین فردی مقادیر مشخصی از پول برای مقادیری از کالاهای مختلف توسط عوامل متفاوت در طول یک دوره زمانی داده شده، به نوعی یک معیار ارزش را فراهم می‌کند — یکی دیگر از خطاهای قدیمی است که می‌توان آن را به جان لاو (John Law) نسبت داد. لاو به طور مکرر پول را به عنوان «معیاری که کالاها با آن ارزش‌گذاری می‌شوند» معرفی کرده است. این خطا در جاهای دیگر رد شده است و بر این فرضیه استوار است که عمل اندازه‌گیری شامل مقایسه یک چیز با چیز دیگری است که وجودی عینی دارد و ابعاد فیزیکی مرتبط و روابط عِلّی با سایر پدیده‌های فیزیکی آن، مانند یک خط‌کش یا ستون جیوه، به طور کاملاً ثابت و بدون تغییر در طول زمان است.

در واقع، ارزشی که یک فرد به مقدار داده شده‌ای از پول یا به هر نوع کالایی منسوب می‌کند، بر اساس یک قضاوت ذهنی و بدون ابعاد فیزیکی است. به این ترتیب ارزش پول از لحظه به لحظه و بین افراد مختلف متغیر است. قیمت پرداخت شده برای یک کالا در یک عمل ملموس تبادل، ارزش آن کالا را اندازه‌گیری نمی‌کند؛ بلکه این واقعیت را بیان می‌کند که خریدار و فروشنده پول و قیمت پرداخت شده را به صورت معکوس ارزش‌گذاری می‌کنند. به همین دلیل، نه پول و نه هیچ کالای دیگری هرگز نمی‌تواند به عنوان یک معیار ارزش عمل کند.

متاسفانه، طرفداران هدف قیمت طلا به طور کامل این قاعده اصلی را در حالی برگزیده‌اند که به آن یک چرخش عجیب می‌دهند. آنها با فرضیه کاملاً بدون پشتیبانی شروع می‌کنند که یک کالا، طلا، دارای ارزش ثابت است و از این رو، می‌تواند به عنوان تنها ستاره راهنما — یا «قطب نمای پولی» آن چنان که ناتان لوئیس (Nathan Lewis) آن را نامیده است — برای سیاست پولی فدرال رزرو عمل کند. به گفته استیو فوربز (Steve Forbes)، که در مقدمه کتاب لوئیس با عنوان «طلا: قطب نمای پولی (Gold: The Monetary Polaris)» نوشته است، استانداردهای واقعی طلا یک چیز مشترک دارند:

“آنها از طلا به عنوان یک میله اندازه‌گیری برای نگه داشتن ارزش پول پایدار استفاده می‌کنند. چرا؟ چون این فلز زرد ارزش ذاتی خود را بهتر از هر چیزی در سیاره نگه می‌دارد.”

لوئیس وودهیل (Louis Woodhill)، در یک ستون فوربز، به شکلی مشابه توضیح می‌دهد که “اعتبار اساسی استاندارد طلا بر این پیش‌فرض استوار است که ارزش واقعی طلا در طول زمان ثابت می‌ماند. … مهم‌ترین چیز در مورد یک واحد اندازه‌گیری این است که ثابت باشد. … طلا پول نیست و نباید پول باشد. با این حال، ما می‌توانیم و باید از طلا برای تعریف ارزش دلار استفاده کنیم.” این گزارش‌ها بازتابی از یک باور تقریباً اسرارآمیز است که ارزش «ذاتی» یا «واقعی» طلا، برای همه اهداف عملی، ابدی و ثابت است، تحت تاثیر جریان مداوم ارزش‌گذاری‌های انسانی، ذخایر منابع (از جمله خود طلا)، فناوری و قضاوت‌های کارآفرینی که جوهر اقتصاد بازار پویا را تعریف می‌کنند، قرار نمی‌گیرد. علاوه بر این، هیچ تعریفی هرگز از این که دقیقاً مفهوم «ارزش ذاتی» به چه معناست یا در چه واحدهایی بیان می‌شود، ارائه نشده است.

تجربه تاریخی به وضوح نشان می‌دهد که ارزش طلا در مقابل سایر کالاها در طول قرن‌ها دچار نوسان شده است، حتی زمانی که طلا به عنوان استاندارد پولی عمل کرده است. این موضوع قطعاً در زمان بازگشت ایالات متحده به استاندارد طلا بعد از جنگ داخلی صادق بود. از سال ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۶، قیمت‌های عمده فروشی در ایالات متحده حدود ۳۰ درصد کاهش یافت. از سال ۱۸۹۷ تا ۱۹۱۴ قیمت‌های عمده فروشی حدود ۲.۵ درصد در سال یا تقریباً ۵۰ درصد افزایش یافت. این افزایش عمدتاً به عنوان نتیجه‌ای از تقریباً دو برابر شدن ذخیره جهانی طلا بین سال‌های ۱۸۹۰ و ۱۹۱۴ به دلیل کشف معادن طلای جدید در آلاسکا، کلرادو و آفریقای جنوبی، و بهبود فناوری استخراج و تصفیه طلا به وجود آمد.

به نظر می‌رسد که طرفداران هدف‌گذاری قیمت طلا هم نظریه و هم تاریخ را در فرضیه خود که با ثابت کردن قیمت دلاری طلا، ارزش پول خود به طور دائم پایدار و در برابر تاثیر نیروهای بازار عرضه و تقاضا مصون می‌ماند، نادیده می‌گیرند. بنابراین، تورم و کاهش تورم، از این رو، از اقتصاد رخت بربسته‌اند. این بدان معناست که هر تغییراتی که در مقدار پول تحت یک نظام قیمت ثابت طلا رخ می‌دهد، باید به عنوان تنظیمات خوشایند و پایدارکننده عرضه پول به تغییرات در تقاضا برای پول تفسیر شوند. استیو فوربس می‌نویسد: “این واقعیت که یک پا دارای ۱۲ اینچ است، محدودیتی بر تعداد فوت مربعی که در یک خانه دارید ایجاد نمی‌کند. این واقعیت که یک پوند دارای ۱۶ اونس است، وزن شما را محدود نمی‌کند، متاسفانه – این یک اندازه‌گیری ساده است. … فضیلت یک استاندارد طلایی که به درستی ساخته شده است این است که هم پایدار است و هم انعطاف‌پذیر – پایدار در ارزش و انعطاف‌پذیر در برآورده کردن نیاز طبیعی بازار برای پول. اگر اقتصاد به سرعت در حال رشد باشد، چنین سیستمی مبتنی بر طلا اجازه می‌دهد تا عرضه پول به سرعت گسترش یابد.”

به عبارت دیگر، استاندارد طلایی «پایدار و انعطاف‌پذیر» فوربس، توسعه تورمی عرضه پول را تسهیل و پنهان می‌کند که، بر اساس نظریات اتریشی‌ها، بازارهای سرمایه را تحریف کرده و منجر به ایجاد حباب‌های دارایی می‌شود. به نظر می‌رسد شعار فعلی تعیین‌کنندگان قیمت طلا این است: “ما خواهان پول سالم و فراوانی آن هستیم.”