آنچه در این مقاله می خوانید
قطار طلا یکی از ماجراجویانهترین سفرها در تاریخ مجارستان را در تاریخ ۲۳ ژانویه ۱۹۴۵ (3 بهمن 1323) آغاز کرد. دولت سزالاسی (دولت وحدت ملی، دولت عروسکی مورد حمایت نازیها در مجارستان) تلاش کرد تا ۳۰ تن ذخایر طلای بانک ملی مجارستان، ذخایر ارزی بزرگ و اموال و اسناد سپردهشده (مانند کورویناسهای پادشاه ماتیاس) را به غرب منتقل کند تا از پیشروی ارتش سرخ شوروی فرار کند. فرنسنه توت ماریا استارک (Ferencné Tóth Mária Stark)، که در زمان کودکی یکی از مسافران قطار افسانهای طلا بود، داستان شخصی خود را با ما به اشتراک گذاشت.
پیشینه تاریخی
در تاریخ ۱۹ مارس ۱۹۴۴ (28 اسفند 1322)، نیروهای آلمان به مجارستان حمله کردند. در تاریخ ۱۵ اکتبر (23 مهر 1323)، حزب صلیب پیکان قدرت را در کشور به دست گرفت و در تاریخ ۱۶ اکتبر (24 مهر 1323)، دولت وحدت ملی را تشکیل داد.
لاسلو تمسواری (László Temesváry) به عنوان رئیس بانک ملی مجارستان (MNB) منصوب شد، و پیشروی شوروی به زودی منجر به مذاکراتی برای صادرات ذخایر طلای مجارستان به غرب شد.
رهبری آلمان قصد داشت اموال را در چندین بخش از رایش آلمان نگهداری کند. اگر این اتفاق میافتاد، احتمالاً به این معنا بود که گنجینههای ملی مجارستان برای همیشه به دست آلمانیها میافتاد. با این حال، کارمندان بانک تحت فشار سیاسی مقاومت کردند.
در ماه دسامبر، قطار طلا از پناهگاه در وزپرم (Veszprem) با کارمندان قهرمان بانک ملی مجارستان حرکت کرد تا “طلای ملت” را پس از کریسمس سرد و ترسناک در فرتوبوز (Fertoboz)، در اشپیتال ام پیرن (Spital am Pyhrn) در اتریش سپردهگذاری کند.
قطار در تاریخ ۲۳ ژانویه (5 بهمن 1323) از ایستگاه فرتوبوز (Fertőboz) حرکت کرد و در تاریخ ۲۵ ژانویه (7 بهمن 1323) به اشپیتال ام پیرن (Spital am Pyhrn) رسید، جایی که گنجینهها در زیرزمین صومعه بندیکتین (Benedictine) محلی نگهداری شدند.
در تاریخ ۷ مه ۱۹۴۵ (17 اردیبهشت 1324)، اشپیتال ام فیرن توسط نیروهای آمریکایی اشغال شد. سربازان آمریکایی ذخیره طلای مجارستان را به فرانکفورت ام ماین بردند، جایی که در زیرزمین بانک مرکزی آلمان نگهداری شد.
در ژوئن ۱۹۴۶، مذاکراتی در واشینگتن برای بازگرداندن اشیاء قیمتی نگهداری شده در اشپیتال ام فیرن و فرانکفورت ام ماین به مجارستان انجام شد.
هیئت مجارستان توسط نخست وزیر فرانس ناگی (Ferenc Nagy) هدایت شد. آمریکا در نهایت با بازگرداندن ذخیره طلای مجارستان و سایر اشیاء قیمتی موافقت کرد. این ذخیره طلا به عنوان وثیقه برای فورینت تازهمعرفیشده عمل کرد.
خاطرات یکی از مسافران قطار طلا
پدر فرانسنه توث ماریا استارک (Ferencné Tóth Mária Stark) کارمند بانک ملی مجارستان بود، ابتدا به عنوان صندوقدار در بوداپست، سپس در سگد (Szeged)، و در نهایت در ترگو مورش (Târgu Mures) کار کرد. ماریا در ترگو مورش به دنیا آمد.
او سه ماهه بود که آنها مجبور به ترک ترگو مورش شدند.
برای فرار از روسهای در حال نزدیک شدن، پدرش و همکارانش از یک کامیون برای نجات دفترهای بانک استفاده کردند. مادر و ماریا ابتدا به دژ (Dej) برده شدند، و در نهایت خانواده در چسزنک (Csesznek) دیدار کردند.
ماریا به ما گفت: “در وزپرم (Veszprém)، گنجینه در یک پناهگاه زیر قلعه پنهان شده بودند و ما میدانستیم که قرار است با قطار به اتریش برویم. ما همچنین میدانستیم که بار چه خواهد بود”.
آلمانیها جلوتر از آنها بودند، روسها پشت سرشان. زمانی که قطار از فرتوبوز (Fertőboz) حرکت کرد، روسها هنوز نرسیده بودند، اما بمباران به طور کامل در جریان بود. همه میدانستند که در چه خطری هستند.
کریسمسی سرد و ترسناک در فرتوبوز
مسافران کریسمس را در فرتوبوز گذراندند. کودکان در واگنهای درجه یک اسکان داده شدند. مردم فرتوبوز به آنها غذا دادند. در زمان کریسمس، آنها بودند که برای کودکان در واگن، درخت کریسمس را برپا کردند. در حالی که آنها منتظر بودند، چندین بمباران اتفاق افتاد، بنابراین آنها در واگنها پنهان شدند. جای دیگری برای رفتن نداشتند.
ماریا هنوز هم از صدای رعد و برق میترسد.
به گفته ماریا، مردم محلی در اشپیتال آم فرن (Spital am Phyrn) از آنها بسیار گرم و صمیمانه استقال کردند.
ماریا گفت:
” زمانی که ما با قطار رسیدیم، حدود یک متر برف وجود داشت. کارکنان بانک، از جمله پدر من، از سورتمهها برای حمل ۳۳ تن طلا و سایر اشیای قیمتی به زیرزمین صومعه استفاده میکردند.”
در راه بازگشت به خانه
ماریا و خانوادهاش با آخرین محموله در اکتبر ۱۹۴۶ به خانه بازگشتند. آنها قبلاً بلیت قطار و بلیت کشتی خود را به آرژانتین داشتند؛ با این حال، سفر لغو شد چون پدرش گفت: من مجار هستم، میخواهم به خانه بروم.
پس از بازگشت به خانه، پدرش در سال ۱۹۴۸ از بانک ملی مجارستان اخراج شد.
ماریا گفت: “این یک خاطره بسیار غمانگیز برای من است”. آنها مجبور شدند از آپارتمانی که در آن زندگی میکردند، خارج شوند و آن را با یک آپارتمان کوچک معاوضه کردند. مادرش به عنوان نگهبان و پدرش به عنوان راننده اتوبوس کار میکردند.
ماریا شخصاً تبعیض را در مجارستان تجربه کرده است. در سال ۱۹۵۷، آنها به سوپرون (Sopron) نقل مکان کردند. پس از دبیرستان، او میخواست به دانشگاه برود. با این حال، مدیر دبیرستان در سوپرون به ماریا گفت که «حتی تلاش هم نکن» چون او یک «غربی» بود.
“هنوز هم ناراحت میشوم که به دلیل رفتن به خارج از کشور به عنوان یک نوزاد، نتوانستم به دانشگاه بروم. اما پدرم به من القا کرد که من مجار هستم، پس من به اینجا تعلق دارم.”